×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هیچ چیزی بهتر از یادگیری نیست حتی ک میان 2 س

× از دوستان اهل علم و قلم و خرد میخواهم این بلاگ را غنی تر و ما را از تظرات اصلاحی / وجدید خودشون بهره مند فرمایند !-- begin susa web tools - mini counter -- src=http://susawebtools.ir/services/minicounter/counter.php?http://www.http://irajkhan404.gohardasht.com/blog.asp&skin=7&def=24001/ div align=centera href=http://susawebtools.ir/ target=_blank title=سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگسوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ/a/div !-- end susa web tools - mini counter --
×

آدرس وبلاگ من

irajkhan404.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/irpourazaddaryah

لیست دوستان

داستان قاضی القضات شدن شیخ بهائی؟ مطلب 18 هم - این مطلب را خانم میترای عزیز برام ایمیل کردند - سپاس از او

داستان قاضی القضات شدن شیخ بهایی

روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم می ‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود
شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت می ‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد،چنانچه باز هم اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای ( محل نماز خواندن) خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می ‏گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده ی خدا من می ‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.
مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه ‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود.
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند.
شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟ شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانواده ام، کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!
به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند. بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند ، هر کدام به ترتیب گفتند:
به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید! دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد. سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می نمود. چهارمى ‏گفت: خدا را شاهد می گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه ‏اش وارد می آمد از کاسه سر بیرون زده بود.به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می کرد. عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت:
بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می شود شیخ بهایى گناهکار بوده است! وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: قبله ی عالم. عقل و شعور مردم را دیدید؟ شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟ شیخ عرض کرد: قربان به من فرمودید، قاضى القضات شوم.
شاه گفت: بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟ شیخ گفت: من چگونه می توانم قاضى القضات شوم با اینکه می دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می فرمایید ناچار به اطاعتم! شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده ی احترام نگاه کرده و می کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى.
سپاس از خانممیترا که این مطلب را برام میل نمودند و کار منو راحت کردند - مرسی میترا جون
یکشنبه 18 دی 1390 - 10:13:30 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد
نظر ها

http://m32.gohardasht.net.com

ارسال پيام

دوشنبه 19 دی 1390   10:33:56 AM

درود بر شما مطلب خوبی بود موفق باشید

http://harcheazinkhak.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   10:49:37 PM

سوکوت

http://sourena.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   9:06:29 PM

 

http://toop.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   8:25:59 PM

گويند چون خزانه ي انوشيروان عادل را گشودند، لوحي ديدند كه پنج سطر بر آن نوشته شده بود:
هر که مال ندارد، آبروي ندارد.
هر که برادر ندارد، پشت ندارد.
هرکه زن ندارد، عيش ندارد.
هر که فرزند ندارد، روشني چشم ندارد.
هر که اين چهار ندارد، هيچ غم ندارد
!

http://azad2011.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   7:04:41 PM

راستي حوس قهوه كردم  اونم قهوه هاي شما

 

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   3:33:53 PM

 ممنون استاد ایرانی عزیز ... لذت بردم از این ماجرا و تاسف خوردم که اگر فقط چندتا از این علمای واقعی تو این مقطع زمانی تو راس امور بودند این مملکت چی میشد؟؟؟

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   12:00:16 PM

آدمي  اگر پيامبر هم باشد از زبان مردم آسوده  نيست، زيرا :
اگر بسيار كار كند، مي‌گويند احمق است !
اگر كم كار كند، مي‌گويند تنبل است!
اگر بخشش كند، مي‌گويند افراط مي‌كند!
اگر جمعگرا باشد، مي‌گويند
  بخيل است!
اگر ساكت و خاموش باشد مي‌گويند لال است!!!
اگر زبان‌آوري كند، مي‌گويند ورّاج و پرگوست ..!
اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند مي‌گويند رياكاراست!!!
و اگر نكند ميگويند
  كافراست و بي‌دين .....!!!
لذا نبايد بر حمد و
  ثناي مردم اعتنا كرد
و جز ازخداوند نبايد
  ازكسي ترسيد.
پس
  آنچه باشيد که دوست داريد.
شاد باشيد ؛
مهم نيست که اين شادي چگونه قضاوت شود.

از شیخ بهایی

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 18 دی 1390   10:22:18 AM

با درود بر تمام دوستان عزیزم : راستش مطلب نوشتم که در سه قسمت میخواستم درج کنم ولی همون قسمت اولش حذف شد!؟ شاید برای دوستان مفید و بدردشون نمی خورده بود!؟ و باید از بخش نظارتی سایت تشکر کنیم که مواظب ما هستند تا اشتباهی از ما سرنزند و بروز مشگل نکند؟ خودش حتمن نعمتی است برای حفظ و مراغبت از ما!؟ منکه نه تنها شکایتی ندارم بلکه نا چارم تقدیر هم بکنم که غیر مستقیم از ما حمایت میکنند؟ مانند سوبسیدی که دولت محترم یارانه بما میدهد تا نان و ... بخریم و از خط فقر فاصله بگیریم

آخرین مطالب


سرشت انسان و جانداران


کاندیداهای ریاست جمهور و رای دهندگان : درسی برای تمام فصول و انتخابات


اقتصاد مقاومتی


حغرافیای اقایان


همسر ایده ال !؟


اظهارات یک زن فا...؟


ازدواج از دید بزرگان


... نجابت ؟ و تحلیل ان


ثروت و دارایی


ماجرای تاسف بار هتل مهاباد: مرگ دختر جوان و اتش زدن هتل و...در این ماجرا در لینک زیر دقیق بخونید


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

175562 بازدید

11 بازدید امروز

87 بازدید دیروز

250 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements